همیشه فکر می کردم راه خیلی طولانی در پیش دارم تا یه لیسانسه بشم اما علی رغم همه ی سختی
هاش خیلی زود گذشت اینقدر زود که اصلا آدم باورش نمیشه که ۳.۵سال از عمرشو توی دانشگاه
گذرونده. الان جز تنبلی و خاطره چیز دیگه ای باقی نمونده یاد خندیدن ها یاد حرص خوردنا یاد
همکلاسیا که حتی باهاشون یه اردوی خشک و خالی نرفتیم بخیر. وقتی آدم ترمه اوله فکر میکنه
فضا و آدما خیلی خاص هستن اما بعدها می فهمی که چیز خاصی در کار نیست و ترمه آخر با
خودت میگی چه الکی حرص خوردم به چه چیزهای بی اهمیتی اهمیت دادم میبینی چقدر زود دیر
میشه