ازباغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانیت کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم ورجیم نیست ازنقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ای ست که قربانی ات کنند
حال من خوب است
با این حال اگر عمری باقی باشد
طوری از کنار زندگی می گذرم، که نه زانوی آهویی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار....
سخن باید کوتاه باشد، بی هیچ حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می نویسم ؛
حال من خوب است ،
اما تو باور نکن...
خوشبختی ما در سه جمله است :تجربه از دیروز، استفاده از
امروز، امید به فردا،ولی ما با سه جمله دیگر زندگیمان را تباه
می کنیم :حسرت دیروز ،اتلاف امروز، ترس از فردا!!!!